کد مطلب:225271 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

بیان حرکت کردن مأمون در خدمت امام رضا از سرخس به جانب عراق
چون مأمون از كار فضل و ترتیب مهام مملكتی فراعت یافت ماه شعبان و رمضان المبارك را در شهر سرخس به پای برد. سرخس به فتح سین مهمله و سكون راه مهمله و فتح خاء معجمه و سین مهمله ثانیه و بعضی سرخس به تحریك نیز گفته اند شهری قدیمی است از نواحی خراسان و بزرگ بلدی از بلدان آن سامان و در میانه ی نیشابور و مرو است و در وسط طریق واقع است و بسیار كم آب و در آن جا جز نهری كه در پاره ای اوقات سال جاری می شود آبی نیست و هر وقت آب نهر انقطاع می گیرد از آب چاه های خوشگوار می نوشند و در میان هر یك از این شهرها شش منزل فاصله است و این شهر در زمان كیكاوس بنا شده و اسكندر بر استحكام آن بیفزوده و جمعی از اعیان و علما و فضلا از این زمین بیرون و در شكم آن اندرون شده اند.

بالجمله مأمون شهر رمضان را در سرخس به پای آورد و روز عید فطر از سرخس كوس كوچ بكوفت و در ركاب حضرت ولایت نصاب امام رضا صلوات الله علیه و ملتزمین ركاب راه برنوشت. و در این اوقات ابراهیم بن مهدی در مداین جای داشت و عیسی و ابواشبط و سعید در نیل كه اسم شهركی است در سواد كوفه و طرنایا منزل داشتند و روز و شب به قتال می گذرانیدند و چنان بود كه مطلب بن عبدالله بن مالك بن عبدالله از مداین بیامد و به عنوان مرض تعلل می كرد و در پنهان مردمان را به خلافت مأمون می خواند بنابراین كه منصور بن مهدی خلیفه ی مأمون باشد و ابراهیم ابن مهدی را خلع نمایند منصور و خزیمة بن خازم و جمعی كثیر از سرهنگان جانب شرقی دعوتش را اجابت كردند.

و نیز مطلب بن عبدالله نامه به حمید و علی بن هشام نوشت كه هر دو تن بیایند پس حمید بیامد و در كنار نهر صرصر فرود شد و علی در نهروان منزل گزید. و چون اخبار مخالفت ایشان در خدمت ابراهیم بن مهدی محقق شد از مداین به طرف بغداد



[ صفحه 108]



روی نهاد و در زندورد كه اسم نهری است در بغداد و شهری نزدیك واسط از طرف بصره روز شنبه چهارده روز از شهر صفر بگذشته نزول نمود و به سوی مطلب و منصور و خزیمة رسول فرستاد و ایشان را بخواند چون فرستاده ی او را بدیدند از اطاعت فرمان تعلل ورزیدند و چون ابراهیم مخالفت ایشان را نگران شد عیسی بن محمد بن ابی خالد را و برادرانش را به ایشان فرستاد.

اما منصور و خزیمة دست بیعت و اطاعت بدادند و اما مطلب به دستیاری موالی و اصحابش به جنگ و قتال پدیدار آمدند و به حفظ و حراست منزل خود پرداختند تا گاهی جمعی كثیر بر ایشان بتاختند و ابراهیم فرمان داد تا منادی ندا بركشید كه هر كسی خواهان نهب و غارت است به سرای مطلب بتازد پس هنگام ظهر گاهان به سرای او رسیدند و هر چه در سرایش یافتند غارت نمودند و نیز خانه های كسان او را به تاراج سپردند و هر چند در طلب مطلب برآمدند او را نیافتند و این قضیه روز سه شنبه سیزده شب از شهر صفر باقی مانده اتفاق افتاد و چون این خبر به حمید و علی ابن هشام رسید حمید غنیمت شمرده سرهنگی را با گروهی بفرستاد تا شهر مداین را به تصرف آورد و جسر را قطع نموده و در مداین منزل گزید و علی بن هشام سرهنگی را روانه كرد و در مداین فرود شد و خود به نهر دیالی بیامد و نهر را در سپرده جملگی در مداین جای كردند.

و ابراهیم بن مهدی سخت پشیمانی گرفت تا چرا بعد از آن رفتارها كه با مطلب در میان گذاشت بر وی دست نیافت تا ریشه ی فساد و خصومتش را از زمین برافكند و دچار كین و كید او نشود.

یاقوت حموی گوید دیالی به فتح دال مهمله و یاء حطی و لام مماله عبارت از سامراء و مصب آن در دجله است.

در كتاب بحارالانوار از شیخ مفید مردی است كه فرمود روایت كرده اند كه چون مأمون به سوی خراسان راه می نوشت و حضرت علی بن موسی علیهماالسلام با او مسافرت می فرمود در آن اثنا كه راه می سپردند مأمون به آن حضرت عرض كرد یا اباالحسن من در چیزی متفكر هستم و آخر الامر فكری بصواب



[ صفحه 109]



دریافتم و نتیجه ی مطلوب حاصل نمودم همانا در كار شما و كار خودمان و نسب ما و نسب شما اندیشه همی نمودم یعنی همی خواستم بدانم فضیلت با كدام است بعد از تفكر بسیار با من معلوم شد كه فضیلت هر دو یكی است و مرا مكشوف افتاد كه این اختلاف شیعیان ما در این امر بر میل نفس خودشان و عصبیت این دو طایفه محمول است.

حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام فرمود برای این مسئله جوابی است اگر می خواهی برای تو باز گویم و الاامساك نمایم مأمون عرض كرد این مطلب را عنوان نكردم مگر برای این كه بدانم در حضرت تو در این باب چه سخن است فرمود:

«انشدك الله یا امیرالمؤمنین لو ان الله تعالی بعث نبیه محمد صلی الله علیه و آله فخرج علینا من وراء اكمة من هذه الاكام یخطب الیك ابنتك كنت مزوجه ایاها فقال یا سبحان الله و هل احد یرغب عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال له الرضا علیه السلام افتراء كان یحل له ان یخطب الی قال فسكت المأمون ثم قال انتم و الله امر برسول الله صلی الله علیه و آله.

سوگند می دهم تو را به خدای ای امیرالمؤمنین اگر خدای تعالی پیغمبرش محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث فرماید و از پشت پشته ای از این پشته ها بر ما بیرون آید و دختر تو را از بهر خودش خطبه فرماید تزویج می كنی دختر خود را با پیغمبر مأمون از كمال استعجاب گفت ای چه بزرگ است خدای آیا هیچ كس هست كه از وصلت با رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم روی برتابد و بی رغبت باشد امام رضا علیه السلام فرمود آیا چنان می بینی كه برای رسول خدا روا باشد كه دختر مرا برای خودش تزویج فرماید.

راوی می گوید مأمون چون این جواب را بشنید اندكی خاموش گردید و از آن پس گفت سوگند با خدای رحم شما به رسول خدای (ص) از ما نزدیكتر و پیوسته تر است.

راقم حروف گوید چون مأمون در میان خلفای بنی عباس به هوش و فطانت و علم و فضیلت و تعصب و حمیت و عمق باطن وجودت خاطر امتیاز داشت و به واسطه ی



[ صفحه 110]



علو طبعی كه او را بود باطنا می خواست به شرف قرابت با رسول خدای (ص) نیز از سایر قرابات و ذراری آن حضرت در انظار جهانیان كمتر نیاید تا از همه جهات لیاقت خلافت را دارا باشد و دیگران را كه در علم و فضل و زهد و تقوی بر وی برتری دارند در این جلالت حسب و فخامت نسب بر وی مزیتی نگذارند و جامع انواع شرف باشد و به همان اندازه كه از اولاد عباس عم پیغمبر هستند در نظر مردمان از ذراری رسول خدا كمتر نباشند. و می دانست كه بر حسب باطن دارای این مزایا و این شرف عالی نیست و همی خواست بر دیگران مشنبه نماید و حق وراثت رسول خدای را برای خود ثابت گرداند از این روی گاه به گاه به این تمویهات و تدلیسات می پرداخت.

و پاره ای شعراء و خطبای روزگار نیز برای خوش آمد او و جذب منافع دنیویه و تقرب به او چشم از حق و سخن به حق و راه حق پوشیده بعضی كلمات بی مایه و تداركات بی پایه پیشنهاد كرده خاطرش را شاد می ساختند لاجرم به طمع افتاد و همی خواست به تدبیر و حیلت و نیرنگ كاری كند تا مگر از لفظ مبارك امام رضا (ع) تصدیقی بشنود و رأی محكم گرداند.

این بود كه در طی راه خراسان و مصاحبت با آن حضرت تدبیری بساخت و آن گونه عنوان را باریك نموده و به طوری كه آن حضرت را نیز ناپسند نگردد عرض كرد بعد از تفكر بسیار نتیجه به صواب حاصل شد و دانستم ما و شما را در امر خودمان و نسب خودمان فضیلت مساوی است و هیچ یك را بر آن یك فزونی نباشد.

و با خود اندیشه همی كرد كه چون من كه امروز خلیفه ی روزگار و نتیجه ی خلفای عظمت شعار هستم و امام رضا (ع) را بر خلافت میل بنی عباس به ولایت عهد ممتاز و بر اقارب خود سرافراز داشته ام و چنین خدمتی به این دودمان كرده ام البته چون چنین گویم و این انصاف را ظاهر سازم امام رضا سلام الله علیه نیز تصدیق و مساعدت و معاضدت فرماید و چون چنین شد و آن حضرت مصدق و معین گردید كوس فخر و نقاره ی مباهات را از اوج سموات بگذرانم و به آنچه مقصود و مطلوب چندین ساله ی من و آباء و اجداد من است نایل شوم.



[ صفحه 111]



و چون این مطلب را به شهادت خود امام عصر و ولی روزگار ثابت شد دیگر برای احدی از بنی هاشم و آل ابی طالب جای هیچ گونه سخن و دیگران را تردید نماند و خلافت بنی عباس را از راه حق و استحقاق شمارند و هیچ كس از علویان را راه خلاف نماند و با كمال قدرت و مطاعیت بر مسنه خلافت بنشینم سهل است دعاوی ایشان و گذشتگان ایشان نیز سبك و ناتندرست شمرده شود.

اما از آن غافل بود كه تمام این خیالات او با كمال خامی پخته نخواهد شد و امام علیه السلام در چنین موارد كه راجع به حفظ دین و رفع اشتباه است جز ملاحظه اعلاء كلمه ی حق نمی فرماید و تقویت باطل را جایز نمی داند لاجرم با آن بیان معجزه تبیان عنوانی فرموده كه راه مفر و بهانه برای مأمون و اشتباه برای دیگران نماند و به علاوه مأمون را از آن گفتار و كردار غبن و پشیمانی افتاد و اگر حالی مشتبه داشت مكشوف گردید.

و به روایت یاسر خادم چون با مأمون در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام طی راه نمودیم و در میان ما و شهر طوس هفت منزل راه فاصله ماند مزاج مبارك امام علیه السلام را انحرافی پدید شد و رنجور گردید و چون وارد طوس شدیم علت مزاجش شدت گرفت چنان كه از این بعد در مقام خود مذكور می شود.